معرفی سریال خارجی وایکینگ ها - viking

ساخت وبلاگ

پوستر <strong>سریال</strong> <strong>وایکینگ</strong> ها

خلاصه سریال خارجی وایکینگ - viking

این سریال درباره وایکینگ ها است . دریانوردان شجاعی از شمال اروپا وسرزمین های اسکاندیناوی و ساکن در کشور نروژ فعلی . پایتخت وایکینگ ها شهر کتگات بود و آن ها از آنجا با کشتی های محکم و سریع خود به دریاها و سواحل کشورهای مختلف می رفتند و اقدام به قتل و غارت اهالی می کردند . سفرهای غارتگرانه آنها گاهی باعث کشف سرزمین های جدیدی می شد . آن ها با فرهنگ های مختلفی آشنا می شدند اما چون خوی نابودگرانه ای داشتند و فقط به جنگ و رشادت در آن فکر می کردند , به کتاب ها و دست نوشته ها سایر مردمان اهمیتی نمی دادند و گاهی اوقات آنها را می سوزاندند و از بین می بردند .

در این سریال با برخی از شخصیت های برجسته تاریخ وایکینگ ها و اعتقادات مذهبی آنان و پیروزی هایی که بدست آوردند آشنا می شویم . وایکینگ ها به خدایان متعددی اعتقاد داشتند . خدای بزرگ از نظر آنان اودین بود که یک چشم خود را برای بدست آوردن دانش بیشتر فدا کرده بود . به اعتقاد آنان , خدای اودین همانند انسان ها بود و هر وقت که می خواست می توانست به میان وایکینگ ها بیاید و با آنان حرف بزند و با کمکشان کند . نماد او کلاغ بود و کلاغ های متعدد بر فراز سرش پرواز می کردند یا از طریق آنان با اون صحبت می نمود .

وایکینگ ها عادت داشتند هر سال به نبردهای غارتگرانه در یک مسیر مشخص بروند . اما یکی از آنان با فرمان همیشگی پادشاه وایکینگ ها مخالفت می کند و از او میخواهد که جنگجویان را به جای شرق به غرب بفرستد . اما با مخالفت او روبه رو می شود و خود با گروهی سوار بر کشتی شده و راهی دریا می شود . این فرد که اسمش راگنار لاثبروک هست به همراه همراهانش موفق به رسیدن به منطقه جدیدی می شوند . این ناحیه جدید خاک انگلستان هست که چند پادشاهی دارد . اولین حمله راگنار به یک کلیسای مسیحی و قتل عام و غارت آنجاست . اما فقط یک کشیش را که به زبان وایکینگی مسلط است را زنده می گذارد تا آن را به اسارت به پایتخت برده و نشان پادشاه داده و حرف خودش را مبنی بر وجود سرزمین های جدید در شرق به او اثبات کند . اما پادشاه با او موافق نیست و نه تنها بهش کمک نمی کند , بلکه در صدد آسیب رساندن به او هم بر می آید . در نتیجه اختلاف بین آن دو بالا می گیرد و در یک نبرد تن به تن , راگنار موفق می شود که او را شکست داده و بکشد و خود پادشاه سرزمین وایکینگ ها بشود . با اطلاعاتی که از کشیش اسیر شده راجب پادشاهی های انگلستان و مردمش بدست می آورد با نیروهای بیشتری عازم آنجا می شود .

وی پیروزی هایی در انگلستان و فرانسه بدست می آورد و با غنایم به خانه باز می گردد . اما در یکی از نبردها , برادرش به اسم رولو که با عده ای وایکینگ در فرانسه باقی مانده است به او خیانت می کند و به فرانسوی ها می پیوندد . او با دختر شاه فرانسه ازدواج می کند و یک مقام حکومتی هم بدست می آورد . بنا به درخواست شاه فرانسه رولو مامور حفاظت از شهر پاریس در مقابل برادرش و وایکینگ های همراهش می شود . رگنار در راس نیروی دریایی خویش عازم فتح پاریس می شود اما از برادرش رولو با تلفات زیاد شکست میخورد و به کتگات پایتخت وایکینگ ها عقب نشینی می کند . شکست او باعث می شود که محبوبیتش در بین وایکینگ ها از بین برود و دیگر کسی به او اهمیتی ندهد . او سرخورده و اندوهگین از وضع موجود , مدتی آنجا را ترک می کند و دست به مسافرتی چند ساله در سرزمین خویش می زند . بعد از مدتی به پایتخت باز می گردد در حالی که آنجا مثل سابق کوچک نیست و اکنون به یک شهر تجاری مهم تبدیل شده است . رگنار مجددا تصمیم به دریانوردی و پیروزی های جدید می گیرد و به همین سبب از مردمش می خواهد که به او بپیوندند اما به جز عده خیلی کمی , بقیه با او مخالفت می کنند . سرانجام با همان عده سوار یک کشتی شده و به دریا می زند . کشتی اش گرفتار طوفان شده و از بین می رود اما چند نفر از آن ها زنده می مانند . رگنار به همراه آنان و کوچکترین فرزندش که ناتوانی حرکتی دارد و مجبور است بر روی زمین بخزد , وارد سرزمین انگلستان می شود. شبانه به همراه پسرش در حالی که بقیه خواب هستند , آنان را می کشد و دو نفری به پایتخت یکی از پادشاهی ها وارد می شوند . در ابتدای دروازه شهر , او و پسرش را اسیر می کنند . پادشاه آنجا با درخواست آزادی پسر رگنار که نیمه فلج هست موافقت می کند . رگنار پیش از بازگشت پسرش به او می گوید که وقتی به کتگات رسید بگوید که کدام پادشاه او را اسیر کرده است و مسئول مرگش هست. آیوار به کتگات می رود و جریان را به فرزندان دیگر رگنار به اسم های بیورن آهنین , سیگارد چشم ماری , اوبا و هیتسرک می گوید . در همان حال در انگستان , رگنار لاثبروک را که در قفسی فلزی زندانی کرده اند را شکنجه نموده و درون چاله ای پر از مار می اندازند زیرا که همبازی یا حیوان خانگی رگنار در طول زندگی اش , مارها بودند و به او لقب " رگنار مارکش " داده بودند . رگنار از قفس فلزی به درون چاله پر از مار سقوط می کند و با نیش مارها می میرد . در همان حال خدای اودین به شکل یک انسان ردا پوش و یک چشم در کتگات ظاهر می شود و با فرزندان رگنار ملاقات کرده و به آن ها خبر مرگ پدرشان را می دهد . با  پخش این خبر میان وایکینگ ها , خشم و ناراحتی شدیدی آنان را فرا می گیرد و حاکمان محلی تمام سرزمین وایکینگ ها گرد هم می آیند و بزرگترین لشکر وایکینگی تا آن زمان را جمع آوری می کنند و به انگلستان حمله می کنند . دو پادشاهی انگلستان تاب مقاومت نمیاورند و شکست میخورند . هر دو پادشاه انگلیسی کشته می شوند و پایتخت و یکی از شهرهای انگلستان به تسخیر وایکینگ ها در می آید . اما طعم پیروزی چندان طولانی نیست و نیروهای انگلیسی در حال جمع آوری قوای تازه برای رویارویی با وایکینگ ها هستند . در این میان بین فرزندان راگنار بر سر ماندن در انگلستان و پیشروی بیشتر و یا بازگشت به پایتخت و کشف نقاط جدید در دریاهای دیگر اختلاف می افتد . یکی از برادران توسط آیوار بی استخوان کشته می شود و او فرماندهی نیمی بیشتر از لشکر وایکینگ ها را بدست گرفته و در انگلستان می ماند . برادر دیگر به اسم بیورن آهنین با نیمی دیگر از سپاه به کتگات باز می گردد و از آنجا به دریانوردی در دریای مدیترانه می پردازد . آیوار که به همراه یکی از برادرانش در انگلستان به سر می برد برای تسخیر پایتخت وایکینگ ها به همراه سپاهی فرانسوی به رهبری عمویش رولو و سایر وایکینگ ها عازم سرزمین خود می شود . او در ابتدا شکست میخورد اما بعد پیروز می شود و لشکریان متحد قلمروهای وایکینگی را شکست می دهد ............ این جریان سریال تا جایی است که پخش شده . تاریخ پخش فصل بعد مشخص نیست .

کد کوچک کردن خودکار تصاویر برای انجمن سایت ها و وبلاگ ها...
ما را در سایت کد کوچک کردن خودکار تصاویر برای انجمن سایت ها و وبلاگ ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7oooomidha7 بازدید : 175 تاريخ : يکشنبه 13 خرداد 1397 ساعت: 23:58